... آرشیو مطالب پست الکترونیک لینک rss عناوین مطالب وبلاگ بیداران
صفحه نخست
باز کن پنجره را صبح دمید
چه شبی بود و چه فرخنده شبی
آن شب دور که همچون خواب خوش از دیده پرید !
کودک قلب من این قصه ی شاد از لبان تو شنید :
" زندگی رویا نیست ... زندگی زیبائیست
می توان بر درختی تهی از بار زدن پیوندی
می توان در دل این مزرعه ی خشک و تهی بذری ریخت !
می توان از میان فاصله ها را برداشت
دل من با دل تو .... هر دو بیزار از این فاصله هاست ! "
..... قصه ی شیرینی است
کودک چشم من از قصه ی تو می خوابد
قصه ی نغز تو از غصه تهی است!
باز هم قصه بگو .... تا به آرامش دل
سر به دامان تو بگذارم و در خواب روم ...
از : حمید مصدق
.:: Weblog Theme By : wWw.Theme-Designer.Com ::.